می نویسم نامه و روزی از اینجا می روم
با خیال او ولی تنهای تنها می روم
در جوابم شاید او حتی نگوید((کیستی؟))
شاید او حتی بگوید((لایق من نیستی))
می نویسم من که عمری با خیالت زیستم
گاهی از من یاد کن حالا که دیگر نیستم
بگو در راه عشق ما چه باشد نقطه پایان
نه وصل ما بود ممکن ,نه دل کندن بود آسان
به امید چه بنشینیم ,که هر چه پیش رو بینیم
سراب است و میان آن رهی دشوار و بی پایان
فلک بر ما همی تازد جهان با ما نمیسازد
دگر ما بر چه دل بندیم بگو دیگر عزیز جان
مرا دردیست از عشقت که بر اغبار نشد عنوان
همان بهتر بسوزم زان غمت در خلوت پنهان
بیا تا بشکنیم زنجیر سرد بی کسی ها را
رها گردیم از این دوران سخت غربت هجران
ز یک دست نازنین من صدایی بر نمیخیزد
بده دستی به دست من که بگریزیم از این زندان
گاهی به خدا نفس کشیدن سخت است
یعنی,نفسی تو را ندیدن سخت است
با زور مسکن قوی خوابیدن
با دلهره از خواب پریدن سخت است
عاشق نشدی زندگی ات تلخ شود
تا درک کنی که دل بریدن سخت است
بعد تو خدا شبیه تو خلق نکرد
یعنی که شبیه ات آفریدن سخت است
هر روز سر کوچه نشستن تا شب
از فاصله های دور دیدن سخت است
حقا که تو سهم من نبودی حالا
فهمیدم این درد شدیدن سخت است
باشد تو برو زندگی ات شاد ولی
بی تو به خدا نفس کشیدن سخت است