ssaammwest@yahoo.com
.
max-team.ir
-----+++=====[spider + milad viper + Mr.sajjad +general-hasan + dr_khatar + D4rk Sh4dow + Mr.d@ng3r + ssaamm + vampire_night]=====+++-----
کاش می شد در زمان عاشقی
عشق را در هر کجا فریاد زد
در زمان گیر و دار زندگی
لحظه ها را یک به یک احساس کرد
کاش می شد در شمار لحظه ها
عشق بی قید و قفس را یاد کرد
در حضور گرم و پرشور دو دست
لذت با هم شدن را یاد کرد
کاش می شد در کنار یک دگر
از حصار این مکان آزاد شد
در کنار جاده های بی کسی
عطر زیبای من تو, ما شدن را یافت کرد
کاش می شد در دل مرداب غم
شادی یک دل شدن را داد زد
بر در دیواره های قلبمان
عکس عشقی جاودان را قاب کرد
دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست
قانعم; بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست
گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست
آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست
من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه ی شعرم بچینم کافی ست
فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق مرا ; خوب ترینم! کافی ست
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه, بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاد در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچه هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مساله و دوری عشق
و سکوت تو جواب همه ی مساله هاست
درین محاکمه تفهیم اتهام ام کم
سپس به بوسه ی کارامدی تمام ام کن
اگر چه تیغ زمامه نکرد آرام ام
تو با سیاست ابروی خویش رام ام کن
به اشتیاق تو جمعیتی ست در دل من
بگیر تنگ در آغوش و قتل عام ام کن
شهید نیستم اما تو کوچه ی خود را
به پاس این همه سرگشتگی به نام ام کن
شراب کهنه چرا؟خون تازه آوردم......
اگر که باب دلت نیست حرام ام کن
لبم به جان نرسید و رسید جان به لبم
تو مرحمت کن و با بوسه ای تمام ام کن
کاش قلبم درد پنهانی نداشت
چهره ام هرگز پریشانی نداشت
کاش برگ آخر تقویم عشق
خبر از یک روز بارانی نداشت
کاش می شد راه سخت عشق را
بی خطر پیمود و قربانی نداشت
کاش می شد عشق را تفسیر کرد
دست و پای عشق را زنجیر کرد
می نویسم نامه و روزی از اینجا می روم
با خیال او ولی تنهای تنها می روم
در جوابم شاید او حتی نگوید((کیستی؟))
شاید او حتی بگوید((لایق من نیستی))
می نویسم من که عمری با خیالت زیستم
گاهی از من یاد کن حالا که دیگر نیستم
بگو در راه عشق ما چه باشد نقطه پایان
نه وصل ما بود ممکن ,نه دل کندن بود آسان
به امید چه بنشینیم ,که هر چه پیش رو بینیم
سراب است و میان آن رهی دشوار و بی پایان
فلک بر ما همی تازد جهان با ما نمیسازد
دگر ما بر چه دل بندیم بگو دیگر عزیز جان
مرا دردیست از عشقت که بر اغبار نشد عنوان
همان بهتر بسوزم زان غمت در خلوت پنهان
بیا تا بشکنیم زنجیر سرد بی کسی ها را
رها گردیم از این دوران سخت غربت هجران
ز یک دست نازنین من صدایی بر نمیخیزد
بده دستی به دست من که بگریزیم از این زندان
گاهی به خدا نفس کشیدن سخت است
یعنی,نفسی تو را ندیدن سخت است
با زور مسکن قوی خوابیدن
با دلهره از خواب پریدن سخت است
عاشق نشدی زندگی ات تلخ شود
تا درک کنی که دل بریدن سخت است
بعد تو خدا شبیه تو خلق نکرد
یعنی که شبیه ات آفریدن سخت است
هر روز سر کوچه نشستن تا شب
از فاصله های دور دیدن سخت است
حقا که تو سهم من نبودی حالا
فهمیدم این درد شدیدن سخت است
باشد تو برو زندگی ات شاد ولی
بی تو به خدا نفس کشیدن سخت است
چند روزیست که از دور و برم می ترسم
بیشتر از همه از پشت سرم می ترسم
من از این درد که در دام توام باکم نیست
از هوایی که بخواهم بپرم می ترسم
دردم از زخم تبر نیست که بر جان من است
از علف ها که شده,تا کمرم می ترسم
"دوش میگفت که فردا بدهم کام تو را"
بعد از آن کام چه آید به سرم, می ترسم
رسم شهر است که:"عاشق نشود هیچکسی"
دردم عشق است....ولی از پدر می ترسم
غربت و بی کسی و در به دری آسان است
از همانی که نیامد به سرم می ترسم
می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست
آنچنان که تار و پود قلب من از هم گسست
می روم با زخم هایی مانده از یک سال سرد
آن همه برفی که آمد آشیانم را شکست
می روم اما نگویی بی وفا بود و نماند
از هجوم سایه ها دیگر نگاهم خسته است
راستی: یادت بماند از گناه چشم تو
تاول غربت به روی باغ احساسم نشست
طرح ویران کردنم اما عجیب و ساده بود
روی جلد خاطراتم دست طوفان نقش بست
با آرزوی 12 ماه شادی، 52 هفته پیروزی، 365 روز سلامتی، 8760 ساعت عشق، 525600 دقیقه برکت، 3153000 ثانیه دوستی. سال نو مبارک باد
مثل ماهی زنده
مثل سبزه زیبا
مثل سمنو شیرین
مثل سنبل خوشبو
مثل سیب خوش رنگ
و مثل سکه با ارزش باشید
سال نو مبارک
خواستم برات سبزه عید بفرستم گفتم شاید طاقت نیاری و تا عید بخوریش !!!
چند سال و چند عید باید از عمر تو بگذره تا آدم بشی؟!
یک سال از عمرت گذشت,ولی باز تو همونی که بودی!
فرشته دوست داشتنی بهارت مبارک!
پیشاپیش می بوسمت یکی این ور (‘; ‘ ) یکی اون ور( ‘ ;’) یادت باشه اولین روبوسی عیدو من کردم…
سال نومبارک
آرزو دارم نوروزی که در پیش رو داری,آغاز روزهایی باشد که آرزو داری
نوروز مبارک
سلام میشه ازت خواهش کنم سال تحویل بیای خونمون؟
اخه سبزه خوشگل تر از تو پیدا نکردم!
سلام میشه ازت خواهش کنم سال تحویل بیای خونمون؟
اخه سبزه خوشگل تر از تو پیدا نکردم!
در بهاری که پر از مجزه و احساس است,هفت سینم,سین سیمای تو را کم دارد
سال نو مبارک
در بهاری که پر از مجزه و احساس است,هفت سینم,سین سیمای تو را کم دارد
سال نو مبارک
نزدیک عیده,توی خونه تکونیه دلت,مارو بیرون نکنی!!!!
سال نو مبارک
><(((>
><(((>
><(((>
من اولین کسی بودم که برای تو ماهی عید فرستادم.
سال نو مبارک
><(((>
><(((>
><(((>
من اولین کسی بودم که برای تو ماهی عید فرستادم.
سال نو مبارک
خوش آن دمی که بهاران قرارمان باشد
ظهور مهدی زهرا بهارمان باشد
عید تان مبارک باد
امیدوارم عید با شکوفه هایش,بهار با گلهایش,و سال نو با امیدهایش بر تو عزیزترین مبارک باشد.
حرفی بزن بگو , دِ بگو دوستم داری ام
با این سکوت, دل نگران می گذاری ام
پاسخ بده پیام مرا حال من بد است
چیزی بگو که از نگرانی در آری ام
دریای من اگر چه به پایت نمی رسم
اما هنوز رودم و سوی تو جاری ام
من سالهاست ابری ام ای نوبهار من
کی جلوه می کنی به دلم تا بباری ام
گاهی چنان بدم که بینی اگر مرا
دارم یقین به خاطره ها می سپاری ام
بگذار که در حسرت دیدار بمیرم
در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم
دشوار بود مردن و روی تو ندیدن
بگذار بدلخواه تو دشوار بمیرم
بگذار که چون ناله مرغان شباهنگ
در وحشت و اندوه شب تار بمیرم
بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب
در بستر اشک افتم و ناچار بمیرم
میمیرم از این درد که جان دگرم نیست
تا از غم عشق تو دگر بار بمیرم
تا بوده ام ای دوست وفادار تو هستم
بگذار بدانگونه وفادار بمیرم
هیچکس اشکی برای ما نریخت
هر که با ما بود, از ما میگریخت
چند روزیست که حالم دیدنیست
حال من از این و از آن پرسیدنیست
گاه بر روی زمین زل میزنم
گاه بر حافظ تفعل میزنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت
یک غزل آمد که حالم را گرفت
{ ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه میپنداشتیم}
سلام ای چشم بارانی! پناهم می دهی امشب؟
سوالم را که می دانی! پناهم می دهی امشب؟
منم آن آشنای سالیان گریه و لبخند
و امشب رو به ویرانی,پناهم می دهی امشب؟
میان آب و گل رقصان, میان خار و گل خندان
در آن آغوش نورانی, پناهم می دهی امشب؟
دل و دین در کف یغما و من تنها و من تنها
در این هنگام روحانی, پناهم می دهی امشب؟
به ظلمت رهسپار نور و از میراث هستی دور
در آن اسرار پنهانی,پناهم می دهی امشب؟
رها از همت بودن, رها از بال و پر سودن
رها از حد انسانی, پناهم می دهی امشب؟
نگاهت آشنا با دل, کلامت گرمی محفل
تو از چشمم چه می خواهی؟ پناهم می دهی امشب؟
عشق یعنی مستی و دیوانگی
عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده ها با چشم تر
عشق یعنی سر به دار آویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی در جهان رسوا شدن
عشق یعنی مست و بی پروا شدن
عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی انتظار و انتظار
عشق یعنی هر چه بینی عکس یار
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی در فراقش سوختن
عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی لحظه های ناب ناب
عشق یعنی سوز نی, آه شبان
آمدی آتش بجانم ریختی
شعله بر دامان پاکم ریختی
آمدی با یک صدا, مستم کنی
ناگهان با یک نگاه هستم کنی
آمدی من را رها سازی یه دشت
قلب من افتاد زیر پایت شکست
خواستم تا فراموشت کنم
بلکه در یادم در آغوشت کنم
خواستم تا بشویم این گناه
غرقه گشتم در سیلاب فنا
خواستم تا نفس گیرم به خود
بلکه آرام گیرم بعدِ موت
ای دریغا مرگ هم من را نخواست
چونکه دامانم پلید بود از نخست
ای آدمکِ خسته ی تو آغوشم
تابوت تکیه داده روی دوشم
سردیِ نفسهات مرا باران کرد
آنقدر که سردم شده, غم میپوشم
بدجور هوای این حوالی سرد است
در سردی چشمان تو هی میجوشم
من دور زدم عقربه ها را امشب
شاید بشود مرگ تو را بفروشم
هی شعر شدی لحظه آخر اما
خواندی غزل خدافظی!در گوشم
تکرار شو!توی امشب تاریکم
چشمک بزن!ای ستاره خاموشم
من مزرعه ی تشنه به باران بودم
بعد از تو فقط اشک غزل مینوشم
درد یک پنجره را پنچره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند
سخت بالا بروی,ساده بیایی پایین
قصه تلخ من را سُرسُره ها می فهمند
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنچره ها می فهمند
آنچه از رفتند آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند
نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند
عاقبت نرگس چشم تو گرفتارم کرد
بی خبر بودم و از عشق خبردارم کرد
آتشی در دل افروخته از عشق رخت
شورشی در تنم افکند که بیمارم کرد
گشته عشق تو ندیدم دل افسرده من
همچو منصور, گرفتار سر دارم کرد
گشت رسوا دلم از دیدن رخساره دوست
به تماشای رخش, شهره ی بازارم کرد
میزنم ناله که شاید تو درآیی ز درم
منتظر چندشوم,عشق رخت زارم کرد
عاشقان دیدن روی تو به عالم ندهند
خواب بودم,نظر مهر تو بیدارم کرد
عرفان با نظر خویش,نظر می بارند
ششدر عشق,چو(مشتاق)گرفتارم کرد
ای عاقلان,من عاشقی دیوانه ام
با درد و محنت آشنا,از عاقبت بیگانه ام
اسرار عشق آموختم,شمع وفا افروختم
وانگه سراپا سوختم,پروانه ام پروانه ام
چون موج سرگردان منم,چون بحر بر توفان منم
چون عشق بی پایان منم,در عاشقی افسانه ام
دائم مقیم حصرتم,فارق ز قید کثرتم
غواص بحر وحدتم,مفتون آن دردانه ام
خالی ز حرص و کینه ام,صافی بود آئینه ام
طور تجلی سینه ام,گنجم که در ویرانه ام
آن حسن جان افروز بین,وین عشق هستی سوز بین
این جان درد اندوز بین,من عاشق جانانه ام
شد کویش جای من,عشقش بود سودای من
لعل لبش صهبای من,من مست ازین پیمانه ام
باز امشب ای ستاره تابان نیامدی
باز ای سپیده شب هجران نیامدی
شمعم شکفته بود که خندد به روی تو
افسوس ای شکوفه خندان نیامدی
زندانی تو بودم و مهتاب من چرا
باز امشب از دریچه زندان نیامدی
با ما سر چه داشتی ای تیره شب که باز
چون سرگذشت عشق به پایان نیامدی
شعر من از زبان تو خوش صید دل کند
افسوس ای غزال غزل خوان نیامدی
گفتم به خوان عشق شدم میزبان ماه
نامهربان من تو که مهمان نیامدی
خوان شکر به خون جگر دست می دهد
مهمان من چرا به سر خوان نیامدی
نشناختی فغان دل رهگذر که دوش
ای ماه قصر بر لب ایوان نیامدی
گیتی متاع چون منش آید گران به دست
اما تو هم به دست من ارزان نیامدی
صبرم ندیده ای که چون زورق شکسته است
ای تختمه ام سپرده به طوفان نیامدی
در طبع شهریار خزان شد بهار عشق
زیرا تو خرمن گل و ریحان نیامدی
کاش می شد خالی از تشویش بود
برگ سبزی تحفه ی درویش بود
کاش تا دل می گرفت و می شکست
عشق می آمد کنارش می نشست
کاش با هر دل, دلی پیوند داشت
هر نگاهی یک سبد لبخند داشت
کاش لبخندها پایانی نداشت
سفره ها تشویش آب و نان نداشت
کاش می شد نار را دزدید برد
بوسه را با غنچه هایش چید و برد
کاش دیواری میان ما نبود
بلکه می شد آن طرف تر را سرود
کاش من هم یک قناری می شدم
در تب آواز جاری می شدم
ای مردم من غریبستانی ام
امتداد لحظه ای بارانیم
شهر من آن سوتر از پروازهاست
در حریم آبی افسانه هاست
شهر من بوی تغزل می دهد
هر که می آید به او گل می دهد
دشتهای سبز,وسعتهای ناب
نسترن,نسرین,شقایق,آفتاب
باز این اطراف حالم را گرفت
لحظه ی پرواز بالم را گرفت
می روم آن سو تو را پیدا کنم
در دل آینه جایی باز کنم
من اگر روح پریشان دارم
من اگر غصه هزاران دارم
گله از بازی دوران دارم
دل گریان, لب خندان دارم
به تو و عشق تو ایمان دارم
در غمستان نفسگیر,اگر نفسم می گیرد
آرزو در دل من ,متولد نشده می میرد
یا اگر دست زمان در ازای هر نفس جان مرا می گیرد
دل گریان, لب خندان دارم
به تو و عشق تو ایمان دارم
من اگر پشت خودم پنهانم
من اگر خسته ترین انسانم
به وفای همه بی ایمانم
دل گریان, لب خندان دارم
به تو و عشق تو ایمان دارم