هیچکس اشکی برای ما نریخت
هر که با ما بود, از ما میگریخت
چند روزیست که حالم دیدنیست
حال من از این و از آن پرسیدنیست
گاه بر روی زمین زل میزنم
گاه بر حافظ تفعل میزنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت
یک غزل آمد که حالم را گرفت
{ ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه میپنداشتیم}
نظرات شما عزیزان: